همسفر چه واژه زیبایی است همیشه میگفتند اگر میخواهی راجعبه فردی شناخت پیدا کنی با او همسفر شو و من هم همسفر شدم اما؛ این سفر و این همسفر شدن خیلی متفاوت است. به لطف خدا و کنگره۶۰، سفر من آغاز شد سفری متفاوت با همسفری متفاوت. من سفری را آغاز کردم و با فردی همسفر شدم تا خودم را بشناسم. کسی که سالها زحمت کشیدم تا بزرگ شود هم جسمش و هم شخصیتش آن طوری که دوست داشتم، چه ساعتی بخوابد چه ساعتی بیدار شود او را به مدرسه فرستادم تا علم بیاموزد اما؛ آنجا فقط خواندن و نوشتن آموخت. خیلی تلاش کردم که درست تربیت شود و با کسانی دوست شود که در آینده مشکلی پیش نیاید. خیلی کارها و تلاشهایی که یک مادر در زندگی انجام میدهد و خودش را به آب و آتش میزند تا اتفاقات خوب برای فرزندش رقم بخورد، من هم چون فرزند اولم بود تمام تلاشم را در جهت تربیت و بهتر شدنش انجام میدادم. مادر در زندگیاش از خیلی چیزها میزند تا فرزندش در آرامش بزرگ شود و باعث افتخارش شود. آموزش میدادم اما درست نبود تلاش میکردم اما با ناآگاهی. متاسفانه آموزشها و تربیت من فقط حساسیت بود، تربیت و رشد نبود. آری افکار من در تاریکی بود، فکر میکردم تنها پیشرفت فرزندم درس خواندن، لباس مرتب و گران پوشیدن و با دوستان ناباب ارتباط نداشتن است. اینها گوشهای از تربیت میباشد اما اصل زندگی جایی دیگر بود که من از آن غافل بودم. سالها بود که متوجه شده بودم باید یک کاری کنم اما نه میدانستم و نه میتوانستم.
ارتباط مسافرم با دوستانش و عصبانیت و خشمگین شدنش را میدیدم اما کدام مادر است که بتواند به فرزندش بگوید تو مصرفکننده شدهای حتی فکرش هم قلب مادر را تکهتکه میکند. روزی که دسته گل زندگیام پسرم از خانه امیدش به قهر رفت نمیدانستم چه میخواهد بشود، روزها گریه میکردم و منتظر نجات خودم و مسافرم میشدم شاید نوری از گوشه پنجره بیاید و مرا شاد کند. شبها را به امید صبحی روشن سپری میکردم. دستم کوتاه از هر کاری فقط به سمت آسمان بود و التماس میکردم خدایا خودت کمکش کن. تا روزی مسافرم آمد و گفت، بیمار شدهام و بیماری من سرطان است و شیشهOT را نشانم داد. آری دلم به هر طرف میرفت اما باز نمیدانستم چه بگویم. در همین روزها بود که دو روز در هفته را اختصاص داده بود به کتاب جهانبینی و برای من توضیح میداد. روزهای سختی بود اما حس مادرانه میگفت که حالش بهتر شده است و آرامش در سخنانش وجود داشت. یکی از روزها من را به کنگره دعوت کرد و من هم هیچ اطلاعی نداشتم، آمدم تا ببینم کجا میرود. با آمدنم علاقمند شدم گویی کسی از قبل اسم مرا نوشته بود و شدم همسفر و با همسفر شدن، گمگشته خود را پیدا کردم. چیزهایی که سالها گم کرده بودم، شدم همسفر و بال پرواز مسافرم. برعکس خیلی از همسفران خودم را دیدم که چقدر در تاریکی غرق شدهام و سفرم را شروع کردم، یاد گرفتم باید فرزندم را رها کنم تا هر دو رشد کنیم. همسفر شدم تا تاریکیهای درون خودم را درمان کنم و وارد سفر شدم، سفری که شروع مشخص و پایانی نامشخص دارد.
بسیار زیبا است در بین گلهای ارغوانی رفتن و طلوع خورشید را دیدن و چشیدن بهترین، نوشیدنیهای دنیا در کنار بزرگان و نشستن بر روی صندلی و آموختن زندگی سالم. روزهای اول اشک در چشمانم جاری بود اما کمکم یاد گرفتم که اشکهایم را به مروارید تبدیل کنم، آموزش بگیرم و بیدار شوم. من در سن چهلوشش سالگی دوباره متولد شدم. آری پایان شبه سیه سپید است، برای من هم همینطور شد. تمام غمهایم را به باد سپردم و بهترین سفر عمرم را در کنگره۶۰، با تفکر سالم و عمل سالم شروع کردم. مطالب بسیاری تاکنون شنیده بودم اما به مرحله عمل نرسانده بودم. زیباست وقتی که صدای مسافرم را در دانشگاهی میشنوم که تمام آن نور است و تمام لحظههای آن مطالبی است که حرکت به سمت نور و دور شدن از ظلمت است. خدا را شاکرم که مرا همسفر کرد تا بیدار شوم، سفر کنم به سمت بهترینها و به جایی برم که روزی، هر کسی نمیشود و به جایی سفر کنم که بزرگ و محبوب شوم و حتی زیبا شوم و یاد بگیرم با بخشش، ثروتمندشدن را. آری آنقدر دانشگاه من همسفر و مسافرم بزرگ است نه از لحاظ متراژ، بلکه از لحاظ کامل بودن. من در کنار همسفران دیگر، آموزش میگیرم و امیدوارم روزی شود که مسافرم به من افتخار کند و شادی و موفقیت و سلامتی را در وجود و زندگیاش ببینم و حس کنم. در پایان به مسافرم میگویم دوستت دارم و ممنون که این مسیر نورانی را به من نشان دادی همیشه بدرخشی. از آقای مهندس و خانم آنی محترم سپاسگزارم و از راهنمایم همسفر آزاده ممنونم و روز همسفر را به ایشان و تمام همسفران کنگره۶۰، تبریک عرض میکنم.
نویسنده مطلب: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر الهام رهجوی راهنما بتول (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر آزاده ( لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
98