سومین جلسه از دور چهلم کارگاههای آموزشی ویژه مسافران کنگره 60، نمایندگی ایمان با استادی مسافر حمید، نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر جواد با دستور جلسه "وادی یازدهم: چشمههای جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس میرسند" در روز دوشنبه 1 دیماه 1404 ساعت 17:00 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد :
دستور جلسه وادی یازدهم است و چیزی که من از این وادی فهمیدم این است که اول بتونم خودم را تبدیل به یک چشمه کنم، بتونم خودم را زلال کنم و بعد در ادامه مثل یک رودخانه، بتونم حرکت کنم، دور و برم و آباد کنم و زندگیام را تغییر بدم.
تا قبل از کنگره، هیچ اتفاق خوبی واسه من نمیافتاد، یعنی من قبلا، یک مشکل خیلی بزرگی که داشتم، این بود که اعتیادم و زن و بچهام را هر دوشون را با هم میخواستم، به هر روشی که میتونستم، مثل مخفیکاری، پنهانکاری، دروغ و هرجوری که میتونستم، دوست داشتم هر دوشون با همدیگه باشه و باورم نمیشد که یک روزی، زن و بچهام بخواهند من رو ول کنن. هر بار که همسفرم من رو تهدید میکرد و میگفت میرم، من باور نمیکردم، تا اینکه یک شب رفتم خونه و دیدم نیست. چمدان را جمع کرده بود و رفته بود، ولی باز هم فکر میکردم میخواد من رو بترسونه، فقط داره میره که مثلا یک تلنگری به من زده باشه.
.jpeg)
۳ ماه ۴ ماه گذشت ولی نیامد و من باز هم هیچ حرکت مثبتی انجام ندادم. یعنی همسرم منتظر بود که من خودمو درست کنم که برگرده ولی من هیچ اتفاق خوبی برام نمیافتاد، یعنی و حاضر نبودم سختیای به جون بخرم و یک حرکت مثبت در درمانم انجام بدم. انقدر ادامه دادم که از خانواده هم طرد شدم. فکر میکنم حدود یکی دو ماه، شبها تو خیابون میخوابیدم. باز هم ادامه دادم، هیچی رو درست نکردم تا اینکه گرفتنم و پایم به کمپ اجباری باز شد و ماده ۱۶ شدم. این وسط آقا بابک خیلی زحمت من رو کشید، انگار یک نارنجکی افتاده بود وسط زندگی من و تیکه تیکه شده بود و آقا بابک زندگیم را برایم دونه دونه جمع کرد. نامه زد برای کمپ و سه ماهه من رو ترخیص کردند.
.jpeg)
نمیدونم خبر دارید یا نه؟! ولی دادستان تهران خیلی سخت میگیره. خدا نکنه پای کسی اونجا باز شه ولی اگر باز بشه، حداقل ۶ ماه تا یک سال نگه میدارن. موقعی که من نامه ترخیص گرفتم، مددکاری صدام کرد و گفت:"تو داری میری، ولی یادت باشه تو تاریخ ثبت میشه که یک نفر از تهران اومده و سه ماهه، داره میره بیرون." بعد من اومدم بیرون ولی بازهم نتونستم چیزی رو درست کنم، یعنی باز همونجوری سفر درست نداشتم و یک قدم میرفتم جلو و دو قدم میرفتم عقب تا اینکه یک روزی تصمیمم را گرفتم که دیگه از این تاریکی اعتیاد خارج شوم. دیدم واقعاً دیگه هیچ راهی ندارم، یعنی باید انتخاب کنم که زن و بچهام رو میخوام یا اعتیاد؟! این گذشت و دوباره با آقا بابک صحبت کردم و بهشون قول دادم که دیگه همه چیز رو درست میکنم.

این وسط جا داره از لطفهایی که آقا بابک در حق من کرد، تشکر کنم که باعث شد به زندگی برگردم. خیلی با پدر مادرم صحبت کرد. پدر من جوری بود که وقتی من رو گرفتن، میگفت خدا کنه یک سال نگهش دارن، تا این حد اوضاعم خراب شده بود و اقا بابک بود که زندگیم را جمع و جور کرد و من آن موقع واقعاً حالیم نبود و اصلا نمیفهمیدم که داره چه لطفهایی در حق من میکنه.
حقیقتاً سه چهار ماه است که وقتی به گذشته نگاه میکنم، میفهمم که راهنمام، چقدر به من لطف و محبت کرد و من آن موقع اصلاً نمیفهمیدم و الان تازه دارم این چیزا رو متوجه میشم و خیلی شرمندهام، امیدوارم که بتونم در آینده جبران کنم.
ممنون که به صحبتهای من گوش دادید.

جلسه ماهانه هماهنگی خدمتگزاران نمایندگی ایمان در روز دوشنبه مورخ 1404/10/01 ساعت 15:15 برگزار شد


تایپ : مسافر مهدی
ویرایش و ارسال : مسافر امیر
عکاس خبری : مسافر امیر
مسئول خبری : مسافر ابوالفضل
گروه سایت نمایندگی ایمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
316