انسان برای اینکه به حال خوش برسد باید مسیری را طی کند؛ یعنی مراحلی را پشت سر بگذارد و این مراحل، قانون دارند. برای رسیدن به حال خوش باید تلاش کرد. اینکه اکنون در چه وضعیت و جایگاهی هستیم و چقدر تلاش میکنیم تا حال خوش را در خودمان به وجود بیاوریم، بسیار مهم است. اکثر انسانها از حال خوش محروم هستند و بیشتر تلاشهایی که انجام میدهند، برای رسیدن به آن است؛ اما چون اغلب از قوانین آن آگاهی ندارند، هر عملی که انجام میدهند نتیجهای برعکس میدهد و حالشان بدتر میشود، زیرا تلاشهای آنها باعث نقض قوانین میشود و نقض قوانین، حال انسان را بد میکند. در کتاب آسمانی ما آمده است:
وقتی انسان خلق شد، خداوند همه فرشتگان را جمع کرد تا به انسان سجده کنند همه بهجز ابلیس سجده کردند و زمانی که خداوند از ابلیس پرسید: «تو چرا سجده نکردی؟» او گفت: «چون من از او بهترم.» و بهمحض گفتن این جمله، خداوند فرمود: «برو، تو مطرودی.»
این موضوع پیامی برای ما دارد:
علت اصلی سقوط انسان، اندیشهای است که در او شکل میگیرد. اندیشهای که میتواند انسان را به گمراهی بکشاند و اگر انسان دست از آن برندارد و به آن اعتقاد داشته باشد، سقوط آغاز میشود. مانند زمانی که خداوند به ابلیس گفت: «تو مطرودی»، اما ابلیس نگفت: «من اشتباه کردم» و اظهار پشیمانی نکرد؛ بلکه گفت: «به من فرصت بده» (یعنی هنوز به اندیشهاش اعتقاد داشت) و تمام تلاش خود را کرد تا انسان را به نافرمانی بکشاند.
اگر درون انسان نیز این اندیشه شکل بگیرد که «من از همه برترم»، این آغاز نافرمانی است. خیلی وقتها در ذهن انسان درگیریهایی به وجود میآید؛ مثلاً خودش را با شخص دیگری مقایسه میکند. منشأ این مقایسه، اعتقاد به برتری است. او این مقایسهها را انجام میدهد تا به آن عقیده برسد، چون آن عقیده که «من برترم» برایش بسیار مهم است. زمانیکه این عقیده در انسان قدرتمند شود، آغاز مطرود شدن، شکل میگیرد و حتی انسان حاضر میشود بهاء سنگینی بپردازد تا آن اعتقاد پابرجا بماند.
مسئله بعدی که بسیار مهم است، «نفس انسان» است، چون پایه و اساس کار ما در آموزش، نفس است.
مهمترین ویژگی نفس، خواستههای آن است. ما از روی خواستههای نفس متوجه میشویم که نفس در چه وضعیتی قرار دارد. مثلاً نفسی که خواهان مصرف مواد است، در یک وضعیت خاص قرار دارد و نفسی که دیگر خواستهاش مصرف مواد نیست، یعنی تغییر کرده است. خواستهها به دو دسته تقسیم میشوند:
۱_ خواستههای معقول
۲_ خواستههای نامعقول
اگر انسانی بخواهد در جهت خواستههای نامعقول حرکت کند، چند راه پیش رو دارد:
۱_خواسته نامعقول را اجرا کند.
۲_خواسته معقول را اجرا نکند.
۳_خواسته معقول را اصلاً نبیند که بخواهد اجرا کند.
اگر یکی از این سه حالت اتفاق بیفتد، شخص به سمت تاریکی حرکت میکند.
چند نکته مهم دیگر نیز وجود دارد. یکی از آنها «وسوسه» است. در قرآن، واژه وسوسه زیاد تکرار شده است، مانند سوره ناس. در کنگره۶۰، معمولاً زیاد درباره وسوسه صحبت نمیشود. علت آن این است که ما وسوسه را چندان قبول نداریم؛ چون آنچه افراد وسوسه مینامند، در واقع «نیاز شخص» به مصرف مواد است.
کسانی که میگویند: «وسوسه شدم»، معمولاً از عملکرد سیستم شبهافیونی و عدم تولید آن آگاهی ندارند یا به آن اعتقاد ندارند.
وجه تمایز بین «نیاز» و «وسوسه» این است: وسوسه را میتوان با زمان، موقتاً به تأخیر انداخت؛ اما نیاز را نه. اگر در مورد نیاز، زمان را اعمال کنیم، نیاز از بین نمیرود، مثل شخصی که تشنه است و حواسش را پرت میکنیم، اما یک ساعت بعد دوباره میگوید: «آب میخواهم.»
گاهی اتفاق میافتد که خواسته معقولی داریم و میخواهیم آن را انجام بدهیم، ولی ممکن است از ذهنمان خارج شود یا از یادمان برود.
در آیهای از قرآن نیز آمده است: «شیطان شما را از خودتان غافل کرد» یا «شیطان شما را از یاد خداوند غافل کرد.» اگر بعضی مطالب را از یاد نبرم، بعضی مفاهیم را به یاد نخواهم آورد. گاهی مطالبی وارد ذهن انسان میشود و آنقدر اهمیت پیدا میکند و ذهن را مشغول میسازد که بسیاری از مطالب مهم دیگر در او مدفون میشوند و بعد از مدت طولانی، بهخاطر یک اتفاق، آنها را به یاد میآورد؛ اما دیگر زمان آن نیست که آن اتفاق بیفتد.
یا اینکه انسان به یک نقطه یا جایگاهی میرسد که به او فرمانی داده میشود و آن فرمان، کاری معقول است، اما بهراحتی آن را رد میکند، مانند رهجویی که راهنمایش به او میگوید: مصرفت را طبق این قاعده پایین بیاور، اما ممکن است رهجو این فرمان را نقض کند؛ چه آشکار، چه پنهان.
وقتی در انسان چنین حالت یا احساسی به وجود آمد که فرمانی را که بهصورت مستقیم به او داده میشود، رد کند، این میشود: «عصیان»انسان اگر بخواهد وارد تاریکی شود، خودش از قبل شرایط آن را فراهم میکند؛ چرا که انسان بهصورت ناگهانی وارد تاریکی نمیشود. باید یکسری اتفاقها و پتانسیلها در درونش شکل بگیرد تا برای سقوط آماده شود.
وقتی انسان مدام شروع میکند به قضاوت کردن یا صحبت کردن درباره دیگران، یکسری مطالب مهم که باید در ذهنش وجود داشته باشد و به آنها توجه کند، از ذهنش پاک میشود، اگر انسانی دچار طغیان یا عصیان شود، یعنی در وضعیت بدی قرار گرفته است. کسی که فرمان را نقض میکند و به نقطه طغیان میرسد، یعنی تحت فشار است و از درون به جایی رسیده است که دیگر نمیتواند مسائل را هضم کند و مفاهیم را درک نمیکند و این، انسان را آماده میکند برای سقوط.
انسان برای اینکه مفاهیم را درک کند، باید آنها را «تکرار» کند، اگر مطلبی را فقط یکبار و سطحی بخوانیم، ممکن است چیز زیادی درک نکنیم، اما در تکرار معنا برای ما باز میشود و آن را بهطور کامل احساس میکنیم.
منبع سیدی: مثلث تاریکی
نویسنده: همسفر حانیه
رابط خبری: مرزبان خبری همسفر سپیده
ویرایش: همسفر زینب رهجو راهنما همسفر مریم(لژیون دوم)، دبیر سایت
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
115