English Version
This Site Is Available In English

کنگره هدف نیست کنگره مسیر است

کنگره هدف نیست کنگره مسیر است

یازدهمین جلسه از دوره اول سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره۶٠، ویژه مسافران نمايندگی میلاجرد با استادی راهنمای محترم مسافر غلامرضا ، نگهباني مسافر مهدی و دبیری مسافر علی‌اصغر با دستورجلسه « وادی یازدهم، چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان  همه به بحر و اقیانوس می‌رسد » چهارشنبه سوم دی ماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد؛
سلام دوستان غلامرضا هستم یک مسافر،
از نگهبان محترم جلسه تشکر می‌کنم که اجازه دادند در این جایگاه بنشینم و خدمت کنم و در کنار شما عزیزان باشم تا هم آموزش بگیرم و هم انرژی دریافت کنم.

وادی یازدهم؛ «رودهای خروشان و چشمه‌های جوشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند».
با گذر از ده وادی، به وادی یازدهم می‌رسیم. وقتی من وارد کنگره شدم، با حالی خراب، ناامیدی فراوان و سختی‌های زیادی که پشت سر گذاشته بودم، هیچ‌چیز را قبول نداشتم. وادی‌ها که جلو چشمم آمد، با خودم گفتم این‌ها چه دردی از من دوا می‌کند؟ مشکل من همان چند گرم مواد، قرص یا شیره و تریاکی بود که مصرف می‌کردم و مشکلات زندگی بیرون. فکر می‌کردم اگر مواد را کنار بگذارم، همه مشکلاتم حل می‌شود.

چندین بار این مسیر را رفته بودم، جاهای مختلفی را تجربه کرده بودم، اما موفق نشده بودم. نمی‌فهمیدم چرا در ترک مواد نمی‌توانم ادامه بدهم. آمده بودم که بگویم رفتم و نشد، مواد تا آخر با من است.
تا این‌که در جلسه سوم تازه‌واردین، دیده‌بان محترم آقای حکیمی به اراک آمده بودند و صحبت می‌کردند. گفتند وقتی وارد کنگره می‌شوی، همه‌چیز به روال خودش اتفاق می‌افتد؛ هر جایگاهی که برایت پیش می‌آید، اگر به آن فکر کنی، می‌بینی زمینه‌ای پشت آن بوده و باید آن اتفاق برایت می‌افتاده است.

ایشان از «صور پنهان» و «صور آشکار» صحبت کردند؛ این‌که چه اتفاقی در درون انسان رخ می‌دهد. من آمده بودم فقط بگویم رفتم و نشد. وقتی گفتند تریاک داروی خوبی است و گلش خوشبوست، اول با خودم گفتم چه حرف‌های قشنگی می‌زند، حرف دل من را می‌زند. اما وقتی ادامه صحبت‌ها را گوش دادم، فهمیدم اصلاً منظور چیز دیگری است؛ حرف، حرفِ درمان است.

در این مسیر افتادم؛ در این رود. کم‌کم جلو آمدم و متوجه شدم پشت این رود باید منابعی باشد؛ کوهی باید باشد، ابری باید ببارد، برفی باید آب شود تا چشمه‌ای بجوشد و راه بیفتد. آن‌وقت من هم می‌توانم در این مسیر قرار بگیرم.

آن‌جا بود که فهمیدم جایگاه آقای مهندس کجاست، کتاب‌ها کجای این مسیر قرار دارند. قبلاً فکر می‌کردم این کتاب‌ها چه دردی از من دوا می‌کند؟ اما دارو را که گرفتم، گفتند جسمت کم‌کم به تعادل می‌رسد. سؤال من این بود: افکار و اندیشه‌ام چه می‌شود؟

وقتی دارو مصرف کردم و در لژیون قرار گرفتم و صحبت‌های راهنما را شنیدم، چند ماه درگیر بودم. اما کم‌کم جلوتر که آمدم، دیدم جسم به تعادل می‌رسد، روان هم آرام‌آرام خوب می‌شود، خلق‌وخو تغییر می‌کند و برخورد من با خانواده و اطرافیان فرق می‌کند. فهمیدم جهان‌بینی یعنی چه؛ این‌که دنیا، مواد، آدم‌ها و بیماری اعتیاد را چگونه باید ببینم.

آقای مهندس می‌فرمایند: «کنگره هدف نیست، کنگره مسیر است»؛ مسیر رسیدن به بحر و اقیانوس. در این مسیر، راهنما ناخدای کشتی است؛ کسی که بالا و پایین راه را دیده، سنگ‌ها را شکافته و خودش به اقیانوس رسیده است. پس من باید سرم را با سر راهنمایم عوض کنم و هرچه گفت، بگویم چشم.

خیلی جاها متوجه نبودم، اما گفتم چشم. گفت الان وقت باز کردن مغازه نیست، گفت ماشینت بماند، گفت پیاده برو و بیا. حتی از کنارم رد می‌شد و سوارم نمی‌کرد. اذیت می‌شدم، اما وقتی به آخرهای سفرم رسیدم، فهمیدم چه اتفاقی برایم افتاده است. اوایل قضاوت می‌کردم، چون دیدِ راهنما را نداشتم.

این را از تجربه‌ام می‌گویم: مشکلاتتان را فقط با راهنما در میان بگذارید. سؤال‌هایتان را فقط از راهنما بپرسید. هیچ‌کس مثل راهنما نمی‌تواند کمک کند. امروز هم هر مشکلی در زندگی‌ام پیش می‌آید، از راهنمایم کمک می‌گیرم. مواد برای من بعد از ده ماه سفر حل شده است، اما هنوز سؤال دارم و یاد می‌گیرم.

قانون کنگره این است که وقتی وارد سفر می‌شوی، مشکلاتت دیده می‌شود؛ نه این‌که تازه ایجاد شده باشد. قسط عقب‌افتاده، ماشین پارک‌شده، اجاره‌خانه… همه نمایان می‌شود. راهنما می‌گوید در سفر اول دست به تغییرات بزرگ نزن؛ چون هنوز به تعادل نرسیده‌ای.

ما باید این مسیر رود را طی کنیم. چشمه‌ای که از پای کوه می‌جوشد و به منبع وصل است، وقتی در مسیر قرار بگیریم، ما را می‌برد. «ید واحد» هستیم؛ با هم سنگ‌های بزرگ را می‌شکنیم. اگر با سر خودمان برویم، به مشکل می‌خوریم.

من غلامرضا این‌جا یاد گرفتم چگونه با مشکلات کنار بیایم. از وادی‌ها یاد گرفتم فکر کنم، مکث کنم، بعد عمل کنم. امروز اگر کسی به من تعارف مواد یا سیگار می‌کند، وارد بحث نمی‌شوم؛ می‌گویم کشیده‌ام، حالم خوب است. راه بهتری از این پیدا نکرده‌ام.

خدا را شکر، امروز کارم را راه انداخته‌ام، مغازه‌ام درست شده، حالم خوب است و در کنگره حضور دارم. مسیر اراک به میلاجرد برای من باز است و می‌توانم بیایم و خدمت کنم.

از خداوند صد هزار مرتبه شکرگزارم و از شما عزیزان سپاسگزارم.
به افتخار آقای مهندس، دست بزنید.
تایپ: مسافر علی‌اصغر
عکس: مسافر مهدی
تنظیم: مسافر علی
(مسافران نمایندگی میلاجرد اراک)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .