همسفر! چه واژه زیبا و پرمعنایی! قطعاً این نام، گنجی با ارزش در دل خود دارد؛ اما چه شد که قرعه به نام من افتاد تا به عنوان یک همسفر امکان حضور در مکان امن کنگره را داشته باشم و بال پرواز مسافری شوم که روزی از زندگی کردن در کنار او به تنگ آمده بودم و آرزوی مرگ خود را داشتم!؟
همیشه سعی میکنم به زندگی خود پیش از ورود به کنگره، نگاهی عمیق داشته باشم تا از آن درس بگیرم و فراموش نکنم در گذشته کجا قرار داشتم. به عنوان یک همسر، از روز نخست ازدواج، رسالتی را قبول کردم که تا آخر عمر عاشقانه در کنار مسافر خود زندگی کنم و با وجود پستی و بلندهای زندگی در کنارش باشم و او را تنها نگذارم؛ اما در میان این مسیر زیبا و عاشقانه، ناگهان اعتیاد همچون کرکسی عظیمالجثه گریبانگیر زندگیام شد، قلبم به درد آمده بود؛ ولی توان بیان کردن دردهای خود را با هیچ شخصی نداشتم. هر شب با بغض و گریه به خواب میرفتم، به امید اینکه شاید فردایی نباشد که مجبور به ادامه زندگی باشم.
زندگی در کنار یک مصرفکننده روز به روز برای من سختتر میشد و توان حرکت را از من میگرفت، زمانی که به آینده خود و فرزندانم فکر میکردم، از مسافرم بابت خودخواهی و بیتوجهی به خانواده، متنفر میشدم. مسافر من مسیرهای بسیاری برای خروج از تاریکی اعتیاد تجربه کرد؛ اما هیچ یک اثربخش نبود و خود نیز از این وضعیت در رنج بود. شاید او در ابتدای مصرف، احساس سرخوشی و لذت میکرد؛ اما با مصرف مکرر به جایی رسید که هر چه دست و پا میزد تا از گرداب اعتیاد خارج شود، بیشتر به گل مینشست و تجربه هر روش درمانی حال او را آشفتهتر از پیش میکرد و با مصرف بیشتری برگشت میکرد تا اینکه پیام کنگره توسط یکی از دوستان به او رسید و تصمیم گرفت وارد کنگره شود. زمانی که برای من توضیح داد که باید دارو مصرف کند تا درمان شود، به شدت مخالفت کردم؛ زیرا باور داشتم که به داروی جدید اعتیاد پیدا میکند و مانند روشهای دیگر اثربخش نخواهد بود.
مسافر من دو جلسه در کنگره حضور پیدا کرد و طی همان دو جلسه بسیار تغییر کرده و روحیه خوبی پیدا کرد، حتی از من خواست که به عنوان یک همسفر در کنار او باشم. ابتدا وارد معرکهگیری شدم و گفتم که تو اعتیاد داری، جای من در بین مصرفکنندگان نیست؛ اما با اصرار او تصمیم گرفتم، یک بار برای آخرین بار در جلسه حضور داشته باشم. هیچگاه فراموش نمیکنم با چه حال خرابی وارد کنگره شدم. جایی که بر سر در آن نوشته شده بود « جمعیت احیای انسانی» ابتدا با کلام شیوا و دلنشین راهنمای تازهواردین متوجه شدم که مسافر من، شخصی بیمار است و برای درمان، نیاز به پرستاری دارد؛ نه توهین و سرزنش کردن و در کنگره احیا میشود.
پیوند محبت بین اعضا قلبم را آرام کرد. همه با یک نقطه مشترک دور همدیگر جمع شده بودند و یکدیگر را سرزنش نمیکردند، شاید چیزی که باعث شد، من جذب کنگره شوم، همین موضوع بود. در کنگره به من عنوان همسفر داده شد؛ اما همیشه از خود سوال میکنم، آیا من شایسته این عنوان زیبا هستم؟ آیا همسفر خوبی برای مسافرم هستم؟
شاید پیش از کنگره نیز یک همسفر بودم؛ اما بالی برای پرواز، خیر! در کنگره آموزش گرفتم، باید بال پرواز مسافر خود باشم، نه سد راه او، در کنارش قدم بردارم، نه اینکه نقطه مقابل او باشم، مرحم دردهایش شوم، نه اینکه نیشتر به زخمهایی که اعتیاد بر جسم و جانش انداخته است، بزنم و در عوض اینکه باعث حرکت و رشد او شوم، مانعی بزرگ بر سر راه شده و به او آسیب بزنم.
در کنگره به عنوان یک همسفر، علم و هنر زندگی کردن را به من آموختند و به شکر خدا، لطف آقای مهندس و همه خدمتگزاران کنگره، از تاریکی، رنج و سختی اعتیاد رها شدیم. با این وجود همچنان در زندگی مشکلات بزرگ یا کوچک وجود دارند؛ اما دیگر از خود سوال نمیکنم که چرا من؟! امروز از نگاهی دیگر به مشکلات و سختیها مینگرم و میدانم که مشکلات رحمت خداوند هستند نه لعنت خداوند، زندگی بدون آنها معنایی ندارد و در کنار همین مشکلات است که انسان رشد میکند و به ارتقاء میرسد.
باید بتوانم با آموزشهایی که در کنگره میگیرم، به آرامی مشکلات را از سر راه خود بردارم؛ نه اینکه با آنها دست و پنجه نرم کنم و چاهی در این میان حفر کنم که خود، نخستین قربانی آن باشم.
از آقای مهندس سپاسگزارم که به ما اجازه دادند از نعمتهای کنگره بهرهمند شویم، آموزش بگیریم و در ادامه خدمت کنیم تا خدماتی که به رایگان به ما داده شده را جبران کنیم. همچنین به ما همسفران اجازه دادند که روزهای جمعه در پارک حضور داشته باشیم و با شادی و شعف، ورزش کرده و انرژی و حس و حال خوب دریافت کنیم؛ گرچه من در اوایل سفر، خواب صبحگاهی را به حضور در پارک ترجیح میدادم و سعادت نداشتم از این لحظات دلنشین بهرهمند شوم؛ اما پس از مدتی با اصرار راهنمای خود در پارک حضور پیدا کردم و متوجه شدم به خاطر اضافهوزن، وضعیت جسمی خوبی ندارم و باید سفر تغذیه سالم را شروع کنم؛ زیرا من نیز در طول زندگی با افکار منفی، ندانستن آداب غذا خوردن و حرکت در مسیر ضدارزشها، در جسم خود تخریبهایی بهوجود آورده بودم و با حضور در لژیون جونز متوجه شدم، جسم من نیز نیاز به توجه و رسیدگی دارد.
به طور کلی، کنگره آدرس من را به خودم داد، منی که سالها خود را گمکرده بودم و مسافرم را مسبب تمام مشکلات میدانستم. بنابراین چنانچه من به عنوان یک همسفر خود را دوست باشم، عاشق خود بوده و برای جسم و جان خود ارزش قائل باشم؛ قطعاً میتوانم، باعث رشد و ترقی مسافر خود نیز شوم و او را در مسیر زندگی به خوبی همراهی کنم.
در کنگره، متوجه شدم، همان گونه که خداوند در کلامالله شریف میفرمایند: « ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُماتِ إِلَى ٱلنُّورِ»، خداوند ولی و سرپرست افرادی است که از ظلمت خارج شده و به سمت نور و روشنایی حرکت میکنند، این آیه نور امید را در دل من روشن میکند که انسان وقتی اراده کند، میتواند از تاریکیها به سمت نور حرکت کند و در مسیر ارزشها قرار بگیرد، نیروهای الهی در این راه او را تنها نخواهند گذاشت و یار و یاور او خواهند بود.
انشاءلله در ادامه بتوانم، روزهایی را که ناخواسته، به دلیل جهل و ناآگاهی با کلام و اعمالم به خود، مسافر و اطرافیان، خسارت وارد کردم و باعث رنجش و ناراحتی ایشان شدم، جبران کنم. اکنون از مسافر عزیزم که با ورود به دنیای تاریک اعتیاد و کشیدن رنج بسیار باعث شد، من در مکان امن کنگره قرار بگیرم و به نور و روشنایی دست پیدا کنم، سپاسگزاری میکنم.
هفته همسفر را خدمت خانم آنی عزیز، نخستین همسفر کنگره۶۰، فرزندان بزرگوار ایشان و همه همسفران عزیز که با وجود سختی و مشقت بسیار در کنار مسافران خود، مانا و ثابتقدم حرکت کردند و بال پرواز مسافرانشان بودند، تبریک عرض میکنم؛ همچنین خدمت همسفران عزیزی که مسافر ندارند؛ اما همچون چشمهها و رودهای خروشان در حال جوشش هستند، تبریک و خداقوت عرض میکنم؛ انشاءلله با حرکت مستدام، به بحر و اقیانوس ملحق خواهند شد.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الهام لژیون هفتم شعبه شیخ بهایی اصفهان، رشته ورزشی شطرنج
رابط خبری: همسفر لیلا مرزبان خبری پارک شهدای شهرداری اصفهان، رشته ورزشی دارت
ویرایش و ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر صدیقه، لژیون هفتم شعبه خواجو، رشته ورزشی بدمینتون، دبیر سایت
ورزش همسفران کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
185