English Version
This Site Is Available In English

قلبی مالامال از سپاس

قلبی مالامال از سپاس

رهجوهای راهنما همسفر فهیمه (لژیون هشتم) در دلنوشته خود نوشتند:

همسفر فاطمه

می‌خواهم از دردهایی که هر جا نمی‌شود گفت، بگویم؛ از روزهای تاریک و پر از تنش و اضطراب. من همیشه فکر می‌کردم که می‌توانم با تحقیر و سرکوفت زدن، مسافرم را از دام اعتیاد نجات بدهم. غرق در منیّت و خیلی از ضد‌ارزشی‌های دیگر بودم، وقتی وارد کنگره شد، من همراه او نیامدم و گفتم خود تو اشتباه کردی، برو درست کن. بعد از مدتی برگشت خورد، این بار من آمدم، با دلی شکسته، غروری له‌شده، خشم و کینه. وقتی در جلسه نشستم، هر کسی صحبت می‌کرد من گریه می‌کردم؛ خلاصه حالم خراب نه، ویران شده بود. ولی با راهنمای تازه‌واردین حرف زدم، کمی حالم خوب شد و با نوشتن وادی‌ها فهمیدم که حال من خیلی بدتر از مسافرم بوده است، الان از خداوند منّان متشکرم که بنده‌ای آفرید تا راه روشنایی را به کسانی که در تاریکی‌ها گم شده‌اند بیاموزد و از مسافر خود تشکر می‌کنم که من را با کنگره آشنا کرد تا درس خوب زندگی کردن را یاد بگیرم، هنوز اول راه هستم و با کمک راهنمای پر از عشقم این مسیر رهایی را طی می‌کنم.



همسفر مرضیه

پیوندی میان خاکستر و خورشید
در روزگاری که سقفِ آرزوهای من زیر آوارِ اعتیاد درهم شکسته بود و تقدیر، جز مرثیه‌ای تلخ برای جوانیِ پسرم نمی‌سرود، من در بن‌بستِ تکرار و تاریکی ایستاده بودم، روزهایی را به یاد می‌آورم که گلوگاهِ هستی‌ام از بغض‌های فروخورده فشرده می‌شد و تماشای زوالِ پاره‌ تنم، چونان خنجری صیقل‌خورده، بندبندِ وجود من را از هم می‌گسست من، همسفرِ مسیری بودم که هر گام آن در برهوتِ ناامیدی و در میانِ شعله‌های خانمان‌سوزِ «اهریمنِ سپید» برداشته می‌شد. اما تقدیر، در ضیافتِ دستانِ پرمهرِ آقای مهندس دژاکام، فصلی نو برای ما رقم زد. پای در مکانی نهادم که واژه‌ «همسفر» نه یک لقبِ تشریفاتی، بلکه مدالِ افتخاری بر سینه‌ خستگان بود، کنگرهٔ۶۰، برای من نه فقط یک مسیرِ درمان، بلکه یک معراجِ معرفتی بود من آموختم که باید بال‌های شکسته‌ام را با پیوندِ «جهان‌بینی» و «صبر» ترمیم کنم تا بتوانم در کنارِ مسافرم، نه سدِّ راه، که مشوّقِ پرواز باشم. امروز که پسرم، رها از هر بند و گسسته از هر پیوندِ افیونی، در قامتِ سروی آزاد ایستاده است، درمی‌یابم که آن دردهای استخوان‌سوز، کوره‌ی گداخته‌ای بود تا مسِ وجودِ من را به طلایِ نابِ آگاهی بدل کند این رهایی، تنها پاکیِ جسم نیست؛ بلکه رستاخیزِ دوباره‌ کرامتِ انسانی در کالبدِ خانواده‌  ما است. در این جشنِ باشکوه، با قلبی مالامال از سپاس، سر تعظیم در برابرِ متدِ DST و تفکّرِ والای بنیانِ کنگره فرود می‌آورم من از خاکسترِ یأس برخاستم تا شاهدِ طلوعِ خورشیدِ سلامتی در چشمانِ فرزندم باشم. به پاسِ این رهایی، عهد می‌بندم که چراغِ امیدی باشم برای آنان که هنوز در ظلماتِ اعتیاد، راه را گم کرده‌اند.

رابط‌خبری: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون هشتم)
ویرایش: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده  (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی شفا مشهد
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .