من همسری بودم با دلی لرزان که همیشه نگران حال او بود و چشمانی که درد را پیش از واژهها میفهمید. در سکوت شبها وقتی ترس از دیوارها بالاتر میرفت، اشکهایم را به خدا سپردم و چیزی جز شنیده شدن نخواستم و خدا شنید….
نگین اشک روی صورتم درخشید و آنجا بود که فهمیدم قرار نیست فقط همسر درد باشم، باید همسفر راه شوم. شال سفید همسفری روی شانههایم نشست و من از تماشای رنج به همراهی درمان رسیدم. شال سفید برای من، نشانه پایان بیپناهی بود.
وقتی همسفر شدم، انگار قلبم شستوشو داده شد، ذهنم سبک شد و روحم طعم آرامش را چشید. من در کنگره یاد گرفتم کجا حرف بزنم، کجا سکوت کنم، کجا پاهای شتر زندگی را ببندم و در طوفان شن هیچ کاری انجام ندهم. یاد گرفتم عجله نکنم، قضاوت نکنم و مهمتر از همه یاد گرفتم صبر، یک آموزش است؛ نیرویی که از کم شروع میشود و رفتهرفته بزرگ میشود تا به نقطه تحمل برسد.
وقتی همسفر شدم ترس، حقارت و دردهای پنهان و آشکار مسافرم را دیدم و آموختم همسفر در عین اینکه خودش را رشد میدهد باید چراغ راه مسافرش هم باشد. باید با او همزبان، همدل و همقدم باشد. بال پرواز مسافری باشد که بالهایش زخمی است و کمک کند تا از گذرگاه یخبندان منفی 60 درجه زیر صفر به سلامت عبور کند.
در مسیر همسفری فهمیدم باید خودم را اصلاح کنم، وقتی خودم تغییر کردم فضای خانه و در نهایت مسیر زندگی هم تغییر خواهد کرد و این تغییر، بیصدا اما عمیق است. امروز میدانم اگر هنوز ایستادهام، نه بهخاطر قویبودنم؛ بلکه بهخاطر آموختن است. میدانم نجات، در فریادزدن و حتی در درست گفتن هم نیست؛ بلکه در بهموقع گفتن و بهموقع سکوت کردن است. یاد گرفتم که درمان باعجله پیش نمیرود و عشق، گاهی فقط «صبر آگاهانه» است.
من همسفرم، نه ناظر درد، نه قربانی گذشته؛ بلکه انسانی که مسیر را یافته و با صبر زندگی را دوباره از نو آغاز کرده است. من همسفرم، مسئول رشد خودم، پناه رنج و درد مسافرم و مسئول راهی که انتخاب کردهام.
نویسنده: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سهیلا (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر یلدا رهجوی راهنما همسفر سهیلا (لژیون یازدهم)
عکاس: همسفر رها رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دهم)
ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
159