امروز روز کسانی است که بیصدا قهرمان بودند، کسانی که شاید هیچگاه درگیر مصرف مواد نبودند؛ اما درد اعتیاد را با تمام وجودشان لمس کردند. همسفرانی که در سکوت خود اشک ریختند و در تردید و ترس، ماندند؛ اما امید را زمین نگذاشتند. آنها که یاد گرفتند، به جای بحث و جنگیدن، فهمیدن را تمرین کنند، به جای سرزنش، عشق بورزند و به جای ناامیدی، صبر را بیاموزند.
من همسفر، شبهای بیخوابی را نفس کشیدم، نگرانی مسافرم را با هر تپش قلبم شناختم و ترس از دست دادن را بارها و بارها با چشم دیدم و تجربه کردم. سالها در کنار مسافری ایستادم که خودش را هم، گم کرده بود. سالها میان امید و ناامیدی، ماندن و رفتن، خشم و عشق قدم زدم. سالها خودم را فراموش کردم تا مسافرم را نگهدارم. خندیدم، وقتی دلم گریه میخواست، خودم را قوی نشان دادم، وقتی از درون شکسته بودم.
هیچگاه شبهایی که چشمم به در بود را یادم نمیرود. من مصرفکننده نبودم؛ اما هر شب با ترس خوابیدم و با دعا بیدار شدم و با بغض روزم را شروع کردم. من زن گریههای یواشکی هستم، زن شبهایی که تلفن، خاموش بود و دل من، روشن به دعا، من مصرفکننده نبودم؛ ولی اعتیاد، زن بودنم را سوزاند.
روزی که پایم به کنگره باز شد، اولش فکر کردم برای نجات مسافرم آمدهام؛ ولی کمکم دریافتم که اینجا قرار است من زنده شوم، یاد گرفتم، اشک ریختن، ضعف نیست و صبر یعنی آگاهی، نه سوختن در سکوت، همسفر، یعنی احترام به اشکهایی که دیده نشد، به دردهایی که گفته نشد و به صبری که فریاد زده نشد، ما دیده نشدیم؛ اما شکست هم نخوردیم.
به تمام همسفرانی که ستون پنهان این مسیر بودند و با ایمان ایستادند، افتخار و تعظیم میکنم، باشد که آرامش، پاداش تمام دلنگرانیهایتان باشد.
نویسنده: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مرضیه(لژیون چهاردهم)
ویرایش و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
همسفران نمایندگی امام قلی خان
- تعداد بازدید از این مطلب :
386