English Version
This Site Is Available In English

از یخ‌زدگی تا زندگی؛ نقش همسفر در کنگره ۶۰

از یخ‌زدگی تا زندگی؛ نقش همسفر در کنگره ۶۰

جلسه سیزدهم از دوره چهل‌وپنجم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی دانیال اهواز، با استادی راهنمای محترم همسفر ابوالفضل، نگهبانی همسفر محمد و دبیری همسفر جعفر، با دستور جلسه «هفته همسفران»، در تاریخ ۱۴۰۴/۱۰/۰۷ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد.

سلام دوستان، ابوالفضل هستم، همسفر.

خدا را شکر می‌کنم که اینجا هستم و حضور دارم؛ هم آموزش می‌گیرم و هم از انرژی دوستان استفاده می‌کنم. قبل از هر چیز، هفته همسفر را به اولین همسفر کنگره ۶۰، خانم آنی بزرگ، تبریک می‌گویم. واقعاً هرچقدر فکر می‌کنم، کاری که ایشان انجام دادند قابل وصف نیست. شما تصور کنید در کره زمین یک نفر می‌خواهد سفر کند و یک همسفر باید داشته باشد و چنین کار بزرگی انجام شود؛ و بعد از گذشت ۲۶ یا ۲۷ سال، کنگره به این شکل گسترش پیدا کند. در نظر بگیرید در آینده این کنگره چقدر گسترده‌تر می‌شود و به نقاط مختلف دنیا می‌رود و افراد دردمند زیادی را نجات می‌دهد. چقدر می‌تواند این کار عظیم باشد که یک همسفر، به‌عنوان کسی که این راه را شروع می‌کند، کمک‌کننده باشد.

 

آن زمان هیچ الگویی وجود نداشت. الان اگر منِ همسفر وارد کنگره می‌شوم و به‌راحتی سفر می‌کنم، هزاران الگو اطراف خودم می‌بینم. می‌توانم وارد سایت شوم، سایت مشهد را ببینم، اصفهان را ببینم، جاهای دیگر را ببینم، سایت خودمان را ببینم، کارون را ببینم. همه این‌ها الگو هستند و این مسیر را برای من خیلی ساده‌تر می‌کنند. اما در آن شرایط، یک نفر می‌آید و سفری را شروع می‌کند و همسفرش سنگ تمام می‌گذارد. این کار فوق‌العاده بزرگ است و واقعاً در وصف نمی‌گنجد. من این هفته را به ایشان و خانواده محترم‌شان، به دکتر امین عزیز، خانم هانی کماندار، خانم شانی و همه همسفران کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم.

همچنین به همسفران آقا و خانم شعبه دانیال، آقا محمد و آقا جعفر که کنار من هستند، تبریک می‌گویم. خیلی خوشحالم که این جلسه، جلسه همسفران است. به همه مسافرها و همه پیشکسوت‌ها تبریک می‌گویم که این چند سال واقعاً همسفر من بودند. زمانی که من وارد کنگره شدم و کار و آموزش را شروع کردم، اصلاً خبری از همسفران آقا نبود. اگر قرار بود بمانم، انرژی داشته باشم و روحیه بگیرم، دلیل اصلی‌اش وجود پیشکسوت‌ها، مسافرها و خدمتگزارانی بود که از آن زمان تا امروز همراه من بودند، همه‌جوره کمک کردند و برای من الگو بودند.از راهنماها خیلی چیزها یاد گرفتم و از راهنماهای پیشکسوت که واقعاً به من کمک می‌کنند؛ آقا شاهرود عزیز، آقا شهرام، آقا محمد، آقا عبدالله و خیلی از راهنماهای نسل جدید که همه برای من الگو هستند و واقعاً همسفر من‌اند. از همه‌شان تشکر می‌کنم. از راهنمای خودم تشکر می‌کنم که علاوه بر سفر و سفر جهان‌بینی، در تمام مراحل زندگی‌ام شخصی قابل اتکا و به نوعی یک کوه محکم بوده است. هر وقت به مشکل برمی‌خورم، حتماً از ایشان سؤال می‌کنم و همیشه با راهنمایی‌هایی که می‌دهد، مسیر برایم عجیب‌وغریب باز می‌شود. حتی یکی دو بار با یک راهنمایی کوچک، از اتفاقات تلخی که قرار بود در آینده رخ بدهد، من را آگاه کردند.

واقعاً دست همه عزیزان را به گرمی می‌فشارم. از همسفر خودم در خانه، مادر عزیزم، تشکر می‌کنم. با وجود اینکه سن‌وسالی از ایشان گذشته و درگیر بیماری‌های مختلف هستند، ولی همیشه همسفر کاملی بوده‌اند و برای من سنگ تمام گذاشته‌اند. با وجود ناتوانی‌ها، هیچ‌وقت برایم کم نگذاشته‌اند. یکی از دلایلی که باعث شد من به کنگره بیایم و سفر سیگار را انجام بدهم، ایشان بودند. خیلی نگران این موضوع بودند. من سیگار را پنهانی می‌کشیدم، ولی ایشان متوجه شده بودند و خیلی ناراحت بودند. خدا را شکر می‌کنم که به کنگره آمدم و آموزش گرفتم.در مورد هفته همسفر اگر بخواهم بگویم چه اتفاقی برای من افتاد، باید برگردم به زمانی که آقا جلال مصرف‌کننده بود. آن موقع کل خانواده درگیر بودیم و همه ناراحت بودند. من خودم یکی از کسانی بودم که تخریب زیادی دیده بودم و خیلی درگیر و ناراحت بودم. چند سال که گذشت و تحقیق کردم، به این نتیجه قطعی رسیده بودم که هیچ راهی برای درمان اعتیاد وجود ندارد و فرد مصرف‌کننده تا آخر عمر مصرف می‌کند. به خاطر حجب و حیای خاصی که در خانواده بود و چون ایشان برادر بزرگ‌تر بودند، اصلاً نمی‌توانستم با او صحبت کنم که چه کاری انجام بدهد.

یک بار درباره یکی از گروه‌ها صحبت کردم و گفت روش آن‌ها ناقص است و حاضر نیست برود. بعد از آن دیگر هیچ صحبتی در این مورد نشد. به حالتی رسیده بودم که کاملاً فریز شده بودم؛ انگار یخ زده بودم، هیچ حسی نداشتم، اعتراضی نمی‌کردم و امید هم نداشتم. فقط زندگی را در کنار او ادامه می‌دادم، بدون درگیری و بحث، و با شرایط سازگار شده بودم.کم‌کم تغییراتی در ایشان دیدم. نمی‌دانستم کجا می‌رود، ولی صبح‌ها زودتر بیدار می‌شد، لباس سفید می‌پوشید و ظهرها بیرون می‌رفت. اخلاق و رفتارش کاملاً تغییر کرده بود و این تغییر خیلی محسوس بود. انرژی عجیبی در خانواده شکل گرفته بود. آن زمان سخت‌گیری برای حضور همسفر نبود و موضوع همسفران به شکل جدی مطرح نبود. ما فقط خوشحال بودیم و دخالتی در کارش نمی‌کردیم. گذشت و رهایی گرفت. بعد از رهایی، از من خواست در یک جشن شرکت کنم. جشن گریزان بود و من آمدم.

کم‌کم با کنگره آشنا شدم، ولی هنوز اتصال برقرار نشده بود. فقط در حد جشن و درختکاری بود. حالم خیلی خراب بود و احساس غریبی می‌کردم. البته افراد حالشان خوب بود، همه خوشحال بودند و محبت می‌کردند، ولی من یخ زده بودم و نمی‌توانستم این محبت‌ها را دریافت کنم.یک روز دنبال متدی برای لاغری بودم. یک فایل پی‌دی‌اف به من دادند که بخشی از کتاب ۶۰ درجه بود. شب بود و وقتی می‌خواندم، دیدم این حرف‌ها معمولی نیست. همان‌جا یک اتصال بین من و کنگره شکل گرفت. حضورم بیشتر شد، ولی هنوز لژیون همسفر نبود و این خیلی سخت بود. بعدها شرایط فراهم شد، من سفر سیگار را شروع کردم و پیوند محکم‌تر شد. فهمیدم کنگره چیست و حالم چقدر بهتر شده است.

شاید کمترین چیزی که اینجا یاد گرفتم، رهایی سیگار بود. خیلی چیزها یاد گرفتم و دریافت کردم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم چنین اتفاقی برای من بیفتد. خدا را شکر می‌کنم که اینجا هستم و امیدوارم این اتصال ضعیف نشود؛ که این کاملاً به خودم بستگی دارد.

این‌ها را گفتم تا مسافرها بدانند اگر فکر می‌کنند تخریبی در خانواده ایجاد کرده‌اند، بهترین هدیه‌ای که در هفته همسفر می‌توانند بدهند، آشنا کردن همسفرشان با کنگره است. با جرأت می‌گویم هیچ هدیه‌ای در زندگی من به اندازه حضورم در کنگره اثرگذار نبوده است. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی خدا را شکر کنم که برادرم مصرف‌کننده بوده؛ اما به واسطه آن، بعد از سال‌ها رنج و تاریکی، توانستم به کنگره بیایم. آن دردها ارزشش را داشت. بهترین هدیه برای یک همسفر، حضور در کنگره است.

سایت نمایندگی دانیال اهواز

عکس و تایپ: مسافر فرید (لژیون یکم)

تنظیم و ارسال خبر: مسافر محسن (دبیر سایت)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .