English Version
This Site Is Available In English

همسفر سرشار از امید و رهایی مسافر

همسفر سرشار از امید و رهایی مسافر

چند سالی بود، متوجه شده بودم که پسرم اعتیاد پیدا کرده است. روزهای اول اصلاً نمی‌توانستم فکر، درک و حس کنم، چه برسد به این‌که این موضوع را هضم کنم. نمی‌دانم مغزم یخ‌زده بود یا بی‌حس شده بود، شاید هم دچار برق‌گرفتگی شده بودم. حال عجیبی داشتم. از آن روزها، شب‌ها و سال‌ها هیچ نفهمیدم که چه چیزی خوردم، پوشیدم، کجا رفتم، با چه کسی حرف زدم، از چه کسی کمک خواستم، از چه کسی شاکی بودم و ... ، هیچ‌کدام را حس نکردم، فقط مثل یک دیوانه مریض و محکوم به اعدام به هر ریسمانی دست می‌انداختم.

نفرت، ناامیدی، ترس و خشم در من می‌جوشید. به هرکاری، هرجایی و هرکسی، کمپ، دکتر، نقشه خودکشی و حتی به دیگرکشی، گیج و درمانده چنگ می‌زدم. از روان‌شناس، روان‌پزشک، فامیل، دوست و آشنا درخواست کمک می‌کردم. بعد از سال‌ها تلاش به‌هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. اوضاع بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شده بود. حالا دیگر به‌واسطه اعتیاد پسرم و اوضاع روحی داغون خودم، خانواده‌ام هم داشت از هم می‌پاشید. هر روزوشب، دعواودرگیری، بی‌اعصابی و تشنج داشتیم تا این‌که خدای خوبم دستش را به‌سمتم دراز کرد و مسیر کنگره۶۰ را به من و پسرم نشان داد.

روزی که وارد کنگره۶۰ شدم، فقط‌و‌فقط به امید نجات پسرم آمدم. فکر می‌کردم که من می‌آیم تا کمک کنم و پسرم نجات پیدا کند. اکنون ۱۶ ماه از آمدنم به کنگره۶۰ می‌گذرد، من برای درمان پسرم وارد کنگره۶۰ شدم؛ ولی نمی‌دانستم که قرار است در کنگره۶۰ خودم درمان شوم. پسرم همان ماه‌های اول کنگره۶۰ را رها کرد و همچنان به عمل خودش، شاید هم بدتر ادامه می‌دهد؛ اما دیگر برای کارهای او در خانه دعوا، تشنج و درگیری نیست. اکنون من به‌واسطه درس‌هایی که از کنگره۶۰ و راهنمای عزیزم گرفتم یک همسفر آگاه، صبور و امیدوار هستم. سرشار از امید به زندگی و رهایی مسافرم هستم.

به امید رسیدن روزهای خوب و موفقیت دیگر دست‌و‌پا نمی‌زنم؛ بلکه تلاش می‌کنم. من مثل تشنه‌لبی بودم که برای جرعه‌ای آب دست‌وپا می‌زدم؛ ولی بعد از ورودم به کنگره‌۶۰ و درس‌هایی که از آقای مهندس، راهنمای عزیزم و دیگر عزیزان گرفتم، نور و آگاهی اقیانوس را به من نشان دادند. من فقط برای نجات پسرم وارد کنگره۶۰ شدم؛ اما در حال حاضر با آگاهی‌هایی که از کنگره‌۶۰ می‌گیرم، خودم و خانواده‌ام نجات پیدا کردیم و امید دارم که وقتش برسد و آن اذن صادر شود، حتماً پسرم هم به امید خدا و دستان پرمهر آقای مهندس نجات پیدا می‌کند. در آخر در رأس از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم. ان‌شاالله خدا عمر طولانی و سلامتی نصیب خودشان و خانواده محترمشان کند و از راهنمای عزیز و صبور خودم همسفر آزاده تشکر می‌کنم.

نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون دوازدهم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون دوازدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون ششم) دبیر اول سایت
همسفران نمایندگی کوروش آذرپور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .