من وقتی وارد کنگره شدم، خیلی ناراحت بودم که اینجا کجاست؟ چرا همه با پوشش سفید هستند؟ چرا یکدیگر را بغل میکنند؟ من خیلی ترسیده بودم که نکند، اینجا من هم معتاد شوم! وقتی به من گفتند که باید سیدی بنویسی؛ اول لجبازی میکردم و به هیچ عنوان سیدی نمینوشتم؛ تا اینکه یک روز مسافرم به من گفت که کمکم کن و این سیدی را برای من بنویس، من وقت نمیکنم، من نوشتم.
در ابتدا خیلی برایم مشکل بود؛ اما وقتی تا آخر سیدی را که گوش کردم، حرفهای آقای مهندس را دوست داشتم و متوجه شدم که واقعاً با لجبازی آموزشهای زیادی را از دست میدهم. بعد فهمیدم که این کار مسافرم هم یک کلک، برای جذب من بوده است. بعد از مدتی که در کنگره سفر کردیم؛ یواشیواش به این نتیجه رسیدم که کنگره همانجایی است که آرامش را به من و زندگیام برمیگرداند. اولین روزی که به کنگره آمدم؛ حالم خیلی خراب بود و با آمدن به کنگره حالم خرابتر میشد؛ ولی کمکم با نوشتن سیدی و آشنایی با رهجوهای دیگر و صحبتهای راهنمایم حالم بهتر شد. موقعی که پیش آقای مهندس برای رهایی مسافرم رفتم، حس عجیبی داشتم و با خودم میگفتم؛ کاش زودتر با این مکان آشنا شده بودم و این آموزشها را دیده بودم. از آن روز تصمیم گرفتم که در کنگره بمانم و خدمت کنم.
خدا را هزاران بار شکر که امروز حالم خیلی بهتر است و کنگره را خانه دوم خودم میدانم؛ اگر به روزهای قبل از کنگره، برگردیم و گذشته خود را به یاد بیاوریم که در چه شرایط و جایگاهی بودیم و اکنون در چه مرحلهای هستیم، بدون شک بهتر میتوانیم از کنگره قدردانی کنیم.
قدردانی یعنی؛ سپاسگزاری و تشکر از خداوند به خاطر داشتههایمان و نعمتهایی که به ما ارزانی داشته و سپاسگزاری از بندگان او، کسانی که به ما لطفی کردهاند و کاری، حتی کوچک برای ما انجام دادهاند. من واقعاً از آقای مهندس و خانواده محترمشان و همه خدمتگزاران کنگره۶۰ قدردانی میکنم؛ چراکه اگر کنگره نبود، حال ما هنوز خراب بود و به این حال خوش نمیرسیدیم.
نویسنده: همسفر زیبا رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر آذر رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا شهرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
105