English Version
This Site Is Available In English

از "بودن" تا "شدن"

از

می‌توان این سخن را از همان جایی آغاز کرد که وثوق‌الدوله، در ظاهر سیاست‌مدار و در باطن، ناآگاهانه زبانِ حکمت شده است؛ جایی که می‌گوید:

چون بد آید، هرچه آید بد شود
یک بلا ده گردد و ده صد شود

این بیت، گزارشِ یک حادثه نیست؛ شرحِ یک «حال» است. گاه انسان در اقلیمی از درون قرار می‌گیرد که همه‌چیز رنگ تیرگی می‌گیرد. نه آن‌که جهان ناگهان تغییر کرده باشد، بلکه آینه‌ی دل غبار گرفته است. آتش از گرمی می‌افتد، مهر از فروغ، و عقل اگر از معنا تهی شود، به جدل می‌لغزد و منطق به دروغ. بحران، در این‌جا صرفاً یک اتفاق بیرونی نیست؛ سلسله‌ای است که از درون آغاز می‌شود و در بیرون تکثیر می‌گردد.

سختی‌ها معمولاً تنها نمی‌آیند. مثل امواج، پشت سر هم می‌رسند. نه برای درهم شکستن انسان، که برای ساختن او. اگر قرار بود انسان شجاع شود، باید هیولای درون و بیرون را ملاقات کند. اگر قرار بود غواص شود، ناچار است نفس را حبس کند و به ژرفا برود. هیچ مرواریدی بر ساحل زاده نمی‌شود. هیچ بلوغی بدون عبور از تاریکی اتفاق نمی‌افتد.

تا زمانی که رنج را نفهمیده‌ای، عشق را هم نخواهی فهمید. محبت، فرزندِ آگاهی از نفرت است؛ نور، معنایش را از شب می‌گیرد. آن‌که هرگز شکسته نشده، چگونه التیام را درک کند؟

در این میان، سه واژه آرام و سنگین ایستاده‌اند: خواست، تقدیر و فرمان الهی. مشکلات یا برای آموزش‌اند، یا برای تقاص؛ و گاهی هر دو. انسانی که سال‌ها جانش را در آتش مصرف سوزانده، اگر امروز در مسیر بازسازی می‌سوزد، این نه قهر است و نه بی‌عدالتی؛ این ادامه‌ی همان حساب و کتاب نادیدنی جهان است. ترازویی که نه خواب می‌فهمد، نه غفلت، نه توجیه.

البته خواست و تلاش ما بی‌اثر نیست؛ اما کافی هم نیست. جهان فقط با اراده‌ی ما نمی‌چرخد. قانون دارد، نظم دارد، و حرمت‌هایی که اگر شکسته شوند، هزینه دارند. اگر سختی‌ها را طی نکنیم، به تجربه نمی‌رسیم؛ و اگر تجربه نکنیم، پختگی سرابی بیش نیست. ما در سیر تکامل، مسافریم؛ چه بدانیم و چه ندانیم.

نه رفاه نشانه‌ی محبوبیت است و نه رنج دلیل طرد شدن. خداوند نه با ناز می‌سنجد، نه با نیاز. مسیر، معیار است؛ نه حالِ مقطعی. سفر، همیشه آموزگار خوبی بوده است؛ چه سفر بر خاک، چه سفر در افلاکِ جان. انسان از «بودن» عبور می‌کند تا به «شدن» برسد.

و این تکامل، محدود به تولد تا مرگ نیست. قصه از «الست» آغاز شده و به ابد ختم می‌شود. زندگی، فقط صحنه‌ای کوتاه از این نمایش طولانی است. آنچه ما حیات می‌نامیم، ایستگاهی‌ست در راه.

رکود، بر هیچ موجود زنده‌ای روا نیست. ارتقا، فقط در حرکت اتفاق می‌افتد. زندگی، دو قطب دارد؛ مثبت و منفی. اگر یکی حذف شود، جریان می‌میرد. حتی طبیعت هم با تضاد زنده است.

ما هرچه بکنیم، خورشید طلوع می‌کند، غروب می‌کند، فصل‌ها می‌آیند و می‌روند، و چرخ سماوی از مدار خود بیرون نمی‌زند. اما همین انتخاب‌ها، همین حرکت‌ها، در ارتقای انسان معجزه می‌کنند. حرکت، فرمان الهی‌ست؛ حاکم بر طبیعت و جان. با حرکت است که کارها به انجام می‌رسند، وظایف کامل می‌شوند، و مسیرها تغییر می‌کنند. با حرکت است که سفر اول به دوم می‌رسد، رهجو راهنما می‌شود، و خدمت، شکل می‌گیرد.

در هر شرایطی، امید واجب است؛ چرا که پایان شب سیاه، سفید است. همیشه.

در سفرها ـ چه زمینی و چه سلوکی ـ آرامش را باید آموخت و تقویت کرد. توشه‌ی اصلی راه، نه دارایی‌ست و نه دعا؛ اتکای به نفسِ استوار است؛ نفسی که می‌داند افتادن پایان نیست، و برخاستن هنوز ممکن است.

و در نهایت، این چراغ راه را با خود باید حمل کرد:

همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیده‌اند

همت، همان نیرویی‌ست که انسان را در دل طوفان نگه می‌دارد؛ همان زمزمه‌ی خاموشی که می‌گوید: «ادامه بده، راه هنوز زنده است.»

 

نگارش: مسافر رامین (لژیون یکم، راهنما آقای جواد)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .