English Version
This Site Is Available In English

همدری و همراهی

همدری و همراهی

رهجوهای راهنما همسفر فهیمه (لژیون پنجم) در دلنوشته خود نوشتند:

همسفر مهدیه

اوایل سفر دلنوشته‌ای نوشتم از دردها و روزهای سختی که به خاطر عشق گذرانده بودم، امسال از روزهایی که پر از حس خوب، پر از عشق، همدری و همراهی بود، می‌خواهم بگویم. از روزهایی که با ورود به کنگره به دست آوردم، روزهای اولی که مسافرم وارد کنگره شد، واقعاً امیدی نداشتم، می‌گفتم: این‌بار هم مانند دفعات قبل است و من ناامیدتر از گذشته بازمی‌گردم‌. ۲ ماه از سفر مسافرم گذشته بود که به دلیل فوت عزیزمان، مجبور به سفر شدیم، مسافرم دارو کم برده بود و لغزش کرد، وقتی برگشتیم به راهنمای خود گفت و ایشان سقوط آزاد را درنظر گرفتند؛ سه روز سخت را گذراندیم، بعد سه روز مسافرم برای آزمایش رفت، آن‌جا بود که راهنمای مسافرم من را تشویق کردند که به کنگره بیایم. وارد کنگره شدم و از آموزش‌های ناب کنگره استفاده کردم و روزهای خوش آغاز شد؛ امروز تازه می‌فهمم زندگی کردن یعنی چه! مطلبی خواندم که نوشته بود: آمده‌ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم، نه به هر قیمتی زندگی کنیم، قبل از کنگره به هرقیمتی زندگی می‌کردیم، اما امروز یاد گرفتیم با زندگی کردن درست و در صراط مستقیم قیمت پیدا کنیم. امروز از آن همه تاریکی، ناامیدی و خستگی رها شده‌ام، در آرامش و امیدواری زندگی می‌کنم، از جناب مهندس که برای من معجزه‌ای بزرگ در زندگی هستند و خانواده محترم‌ ایشان تشکر و قدردانی می‌کنم؛ از خداوند می‌خواهم بهترین‌ها را نصیب آقای مهندس و خانواده‌شان کنند؛ آمین.

 همسفر زهره

به نام قدرت مطلق اللّٰه
مسافرم سال‌ها با این دیو اهریمن دست و پنجه نرم می‌کرد، به هر دری می‌زد تا رهایی یابد و من هم در کنار او می‌سوختم و رنج می‌کشیدم؛ زندگی روزبه‌روز تاریک‌تر می‌شد، حوصله‌ی بچه‌ها، حتی خود را نداشتم؛ نه شوقی بود و نه محبتی، همه تبدیل به تاریکی شده بود، هیچ نوری پیدا نمی‌شد. همیشه در ذهن خود دنبال راهی بودم که از این گمراهی نجات یابیم و شادی، نشاط و آرامش را پیدا کنیم. هر روز از مسافرم دورتر می‌شدم، زندگی ما به سختی می‌گذشت، با این فکر که مسافرم هیچ وقت تغییر نمی‌کند ناامیدتر می‌شدم، اما باید تحمل می‌کردم. روزی مسافرم آمد و گفت: می‌خواهم وارد کنگره شوم، از شادی اشک در چشمانم جمع شد، خدا را شکر کردم، از زندگی خسته شده بودم و در تاریکی عمیق فرو رفته بودم، صبر و تحملم تمام شده بود، از زندگی لذت نمی‌بردم، روزها به سختی می‌گذشت و همدلی نداشتم تا به او بگویم: بر من چه می‌گذرد، این بود که وارد کنگره شدیم، در آن‌جا با گرمی از من استقبال کردند، من را در آغوش گرفتند، دلم آرام شد و فهمیدم این‌جا می‌توانم درد دل را چاره کنم. با راهنما همسفر زهرا و همسفر فهیمه آشنا شدم؛ با راهنمایی‌های خوبی که به من می‌کردند، امیدوار شدم، از آن‌ها کمال تشکر را دارم. آرزوی من این است روزی مسافرم رها شود و برای او همسفر خوبی در روزهای سخت باشم. از آقای مهندس و تمامی دوستانی که در کنگره تلاش و زحمت بی‌منت می‌کشند، بسیار سپاسگزارم، بدانید شما عزیزان زندگی‌های زیادی را از تاریکی نجات داده‌اید و این زحمات شما بی‌پاسخ نمی‌ماند؛ با آرزوی رهایی برای تمام دوستان در کنگره۶۰.

ویرایش: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون هفدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده  (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی شفا مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .