دختر ۱۸ سالهای بودم با کلی امید و آرزو، به علت نبود آرامش و حس امنیت و عدم اعتماد به نفس به مردی پناه بردم که فکر میکردم، اگر در کنار او باشم احساس آرامش و امنیت دارم. همیشه به دنبال آرامش و قدرت بودم؛ اما غافل از اینکه هیچ خبری از اینها نبود. حال خوب را همیشه از دیگران گدایی میکردم در صورتی که در وجود خود دنبال آن نبودم، به دنبال جایی میگشتم که حرفهای دل خود را بزنم و قضاوت نشوم و در زندگی من تجسس و دخالت صورت نگیرد، دوست داشتم با آدمهایی روبهرو شوم که سراپا عشق و انرژی باشند. ای کاش حرمت کنگره در زندگی همه ما از واجبات بود. تشنه محبت، اعتماد و عشق بودم و با انتخاب خود از چاله در چاه افتاده بودم.
از اعتیاد مسافر خود اطلاعی نداشتم و تمام تخریبهای او را دلیل بر بداخلاقی و بدرفتاری او میپنداشتم، با او کنار آمدم یک روز مسافر من پیشنهاد داد برای اینکه حالم خوب شود جایی را پیدا کردم که تو هم باید با من همراه شوی، اول با مخالفت من روبهرو شد؛ ولی بعد از مدتی همراه او رفتم و همسفر مسافر خود شدم. متوجه شدم که در یک سفر ده الی یازده ماهه باید با او همراه باشم، هرچه سختی در سفر بود به جان بخرم؛ تصمیم خود را گرفتم و پابهپای او سفر کردم و خداراشکر روح، روان و جسم ما شسته شد و روی ضدارزشهای خودمان تفکر کردیم.
الان با افتخار میگویم: من همسفر مسافری عاشق هستم. تمام این حال خوب را مدیون جناب مهندس و خانواده محترم ایشان و راهنمایان خود هستم و در ادامه با قدرت و حمایت خداوند همسفر پدرم میشوم. امیدوارم که این سفر هم به خوبی طی شود و هر کس نیاز دارد و تشنه عشق و محبت است مسیر کنگره برای او باز شود.
نویسنده: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون چهاردهم)
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مرضیه(لژیون چهاردهم)
ویرایش و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
همسفران نمایندگی امام قلی خان
- تعداد بازدید از این مطلب :
73